بیداری ستاره، در چشم جویباران
آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل
بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف، دادند بیشماران
گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم
بیرون نمیتوان کرد « حتی » به روزگاران
بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران
وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:بوسه ی باران,مهربانتر از برگ,شعر غزل,شفیعی کدکنی,, | 10:54 | نویسنده : مجید حیدری | نظر بدهید
.: Weblog Themes By Pichak :.